کد مطلب:129384 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:161

قتل عبدالله بن یقطر
عبدالله بن یقطر حمیری؛ زندگینامه وی در جلد دوم این پژوهش گذشت.

نزد سیره نویسان مشهور این است [1] . كه امام حسین (ع) پس از خروج از مكّه عبدالله بن یقطر را نزد مسلم بن عقیل فرستاد. چون مسلم نوشته بود كه مردم اجتماع كرده اند و از امام خواسته بود كه به سوی كوفه بیاید. اما عبدالله در قارسیه به وسیله حصین بن غیر [2] (یا ابن تمیم) [3] دستگیر شد. در اینجا دو روایت است كه نشان می دهد عبدالله فرستاده مسلم به سوی امام (ع) بود و یكی از مأموران حصین بن غیر به نام مالك بن یربوع تمیمی او را در بیرون كوفه دستگیر كرد.

تفصیل داستان بر اساس روایت كتاب تسلیة المجالس چنین است: «در حالی كه عبیدالله زیاد با یارانش درباره عیادت هانی صحبت می كرد، [4] یكی از یارانش به نام مالك بن یربوع تمیمی نزد وی آمد و گفت: خداوندگار امیر را راست گرداند. من در بیرون كوفه با اسبم جولان می دادم كه دیدم مردی با شتاب از كوفه به سوی صحرا می رود. او را نشناختم، خود را به او رساندم و وضعیتش را جویا شدم؛ و او گفت كه از اهل مدینه است! از اسب پیاده شدم و او را بازدید كردم و همراهش ‍این نامه را یافتم. ابن زیاد نامه را گرفت و باز كرد. متن نامه چنین بود: «بسم الله الرحمن الرحیم، به حسین بن علی، امّا بعد، به اطلاع می رسانم كه بیست و چند هزار از مردان كوفه با شما بیعت كرده اند. چون نامه ام به شما رسید بی درنگ بشتاب كه مردم همه با شمایند و تمایلی به یزید ندارند....

ابن زیاد گفت: مردی كه نامه را با او یافتی كجا است؟

گفت: بر در خانه است.

گفت: او را نزد من بیاورید.


چون در مقابل ابن زیاد ایستاد گفت: نام ات چیست؟

گفت: عبدالله بن یقطین. [5] .

گفت: این نامه را كه به تو داده است؟

گفت: زنی كه او را نمی شناسم!

ابن زیاد خندید و گفت: یكی از این دو راه را اختیار كن: یا این كه به من می گویی نامه را چه كسی به تو داده است و یا آن كه كشته می شوی!

گفت: درباره نامه چیزی به تو نخواهم گفت؛ ولی از قتل ناخشنود نیستم، زیرا كسی كه به دست تو كشته شود پاداش او نزد خداوند از همه كشته شدگان بیشتر است!

آنگاه فرمان داد تا او را گردن زدند. [6] » [7] .

شیخ محمد سماوی گوید: «ابن قتیبه و ابن مسكویه نوشته اند: آن كسی كه حسین (ع) او را فرستاد، قیس بن مسهّر بود... و عبدالله بن یقطر را حسین (ع) همراه مسلم فرستاد. مسلم پس از مشاهده بی وفایی مردم، پیش از ماجراهایی كه بر خودش ‍گذشت، عبدالله را سوی امام (ع) فرستاد تا آنچه را كه برای او پیش آمده است به اطلاع برساند. ولی حصین او را دستگیر كرد و آن اتفاقاتی كه ذكر كردیم برایش پیش آمد.» [8] .


مطابق این روایت عبدالله بن یقطر فرستاده مسلم به سوی امام (ع) بود ولیكن با روایت مناقب و روایت تسلیة المجالس مبنی بر این كه وی خبر بی وفایی را نزد امام (ع) بر دونه مژده شمار بزرگ بیعت كنندگان را، منافات دارد!

بنا بر مشهور، گویا عبدالله بن یقطر نیز همانند قیس بن مسهّر صیداوی به قتل رسید. یعنی هر دو را از بالای قصر بر زمین انداختند، ولی عبدالله پیش از قیس كشته شد، زیرا خبر شهادت ابن یقطر در منزل زباله در راه عراق، همراه خبر شهادت مسلم و هانی به امام (ع) رسید و حضرت ضمن دادن خبر مرگ آن دو فرمود: اما بعد، خبری دردناك به من رسیده است. مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و عبدالله بن یقطر كشته شده اند و شیعیان ما، ما را رها كرده اند...» [9] به این ترتیب عبدالله بن یقطر، دومین پیك نهضت حسینی است كه در اثنای انجام مأموریت، پس از سلیمان بن رزین، نخستین شهید نهضت حسینی و فرستاده امام به سوی بصره، به شهادت رسید.


[1] ر.ك. ابصار العين، ص 93.

[2] ر.ك: الارشاد، ص 203.

[3] ر.ك: ابصار العين، ص 93.

[4] بنا به روايت مناقب آل ابي طالب (ج 4، ص 94)، ابن زياد پس از عيادت شريك در خانه هاني و داستاني كه براي قتل وي پيش آمده بيرون آمد. چود وارد كاخ شد، مالك بن يربوع تميمي نامه اي آورد، كه آن را از دست عبيدالله بن يقطير گرفته بود. در نامه آمده بود: «... امّا بعد با اين كه اين تعداد اهل كوفه با شما بيعت كرده اند، چون نامه ام به شما رسيد...».

[5] بدون شك نام يقطين در اين جا تصحيف نام يقطر است (و تصحيف در اين موارد به ويژه در نسخه هاي خطي فراوان است)، زيرا نام يقطين جز در كتاب تسلية المجالس نيامده است. چنان كه نام پدر عبدالله در روايت ابن شهر آشوب (ج 4، ص 94) در روايتي مشابه، يقطر است، نه يقطين. از اين گذشته، خودروايت كتاب تسلية المجالس يادآور مي شود كه اين عبدالله مردي از اهل مدينه است، در حالي كه تاريخ از شهيدي از اهل مدينه (بجز بني هاشم) با اين نام مگر عبدالله بن يقطر، ياد نكرده است.

[6] در روايت الارشاد، ص 203 و تاريخ الطبري، ج 3، ص 303، آمده است كه ابن يقطر فرستاده امام به سوي مسلم بن عقيل بود و ابن زياد به او گفت: بر قصر بالا برو و دروغگوي پسر درغگو را لعنت كن. آنگاه فرود آي تا درباره تو بينديشم. او بر قصر بالا رفت. چون به مردم مشرف شد، گفت: «اي مردم، من فرستاده حسين، فرزند فاطمه، دختر رسول خدا، به سوي شمايم تا او را بر ضد پسر مرجانه و پسر سميّه، ناكس فرزند ناكس، ياري دهيد و پشتيباني كنيد» به فرمان عبيدالله او را از بالاي قصر به زمين افكندند. استخوان هايش شكست و اندك رمقي در او باقي ماند. عبدالملك بن عميد لخمي (قاضي و فقيه كوفه) آمد و با كارد سرش را بريد. چون او را نكوهش كردند، گفت: خواستم او را آسوده كنم! (ر.ك: ابصار العين، ص 93).

[7] تسلية المجالس، ج 2، ص 182.

[8] ابصارالعين، ص 94.

[9] همان.